29- خوشگله :)
دیروز ساعت 18:20 از خواب بیدار شد و زورکی و با اصرار بردمش جیش.... آخه هی میگفت ندارم ولی من میدونستم که تازه از خوب بیدار شده و داره.... بردمش و بعد که جیشش رو کرد بوسیدمش و گفتم: آفرین پسرم... اونم لپمو کشید و گفت: خوشگله.... خیلی نگرانم.... و خسته... آخه جیشش رو بهم نمیگه... هی سعی میکنه جلو خودش رو بگیره... هرچی باهاش صحبت میکنیم من و باباش، افاقه نمیکنه... خیلی نگرانم.... دیروز رفتیم زیارت.... اونجا کلی بهش خوش گذشت... اینجا میخواست جای پول کلاهش رو بندازه تو.... همه اش تو خیابون و تو حرم می...